ضحاک و کاوه
ضحّاک (اژیدهاک) پسر مرداس، پس از پیمان با ابلیس پدرش را میکشد و بر تخت سلطنت مینشیند.
به هنگام پادشاهی ضحّاک، ابلیس در شمایل آشپز برای وی غذاهای لذیذ گوشتی گوناگونی میپزد و چون شاه آرزویی از او میخواهد برآورده کند، ابلیس بوسیدن کتفهای شاه را آرزو میکند، که در آن هنگام دو مار سیاه از کتفها میرویند.
سه کانال بسیار مهم انرژی در بدن انسان وجود دارد که کانال اصلی یا سوشومنا در ستون فقرات از انتهای استخوان دنبالچه یا Sacred Bone به صراط مستقیم! بالا آمده تا تاج سر و دو کانال دیگر به نامهای آیدا و پینگالا همانند مار به دور آن پیچیده اند.
هدف نهایی این دو مار رسیدن به تاج سر و غده صنوبری است در مرکز مغز. هیچ چیز آن دو را اغنا نمی کند مگر مامن امنی در مغز. این نوع تغذیه می تواند نمادی از گمراهی ضحاک و فریب خوردن وی برای تشخیص ثواب و ناثواب باشد.))
دو مرد، آشپزی ضحّاک را به عهده میگیرند تا هر روز یکی از دو قربانی را نجات بخشند، به این شکل که مغز یک جوان را با مغز گوسفند میآمیزند و به ماران میخورانند و جوان دیگر را به کوه میفرستند.
اگر با آغاز هر پادشاهی در شاهنامه ما اغلب از آبادانی و دادگری شاهان میشنویم، پادشاهی ضحّاک دگرگونه است.
کردار خردمندان پنهان میشود و کام دیوانگان رواج مییابد. هنر و راستی خوار میشود و جادویی ارجمند. دست دیوان دراز است و از نیکی تنها به راز میتوان سخن گفت.”"
نکته بخشهای با رنگ آبی حاوی توضیحات کلیدی هستند
چهل سال مانده به اتمام هزارهاش، ضحّاک خواب فریدون را میبیند و پایان نگونبختیاش را. بنابراین تلاش میکند که او را بیابد و بکشد. اما فرانک، مادر فریدون که همسرش را ضحّاک کشته، فریدون را ابتدا به گاوی شیرده میسپارد و سپس به مردی کوهی تا او را پنهانی بپرورد.
این دو عدد همواره در اساطیر دیده می شود. چهل و هزار. نمادی است از به پایان رسیدن و رسیدن بنیادی جدید. انسان به واسطه کتب و متون مقدس که از هزاره ها به عنوان اعصار رهایی یاد کرده اند در انتظار فرج است و این چهل نمادی بر اصرار تغییر در این هزاره سیاه ضحاک است.
فریدون برای فرج می آید تا بر دجال زمان خود پیروز شود و مردمش را نجات دهد. شباهت این بخش از داستان با داستان حضرت موسی و جدایی موقت فرزند و مادر در خور توجه است. این گاو شیرده نه که گاوی است که می گویند بل شخصی است مورد اطمینان و دایه ای است نیکو برای پروراندن فریدون ضحاک کش تا بپروراند جوانی تنومند و غیور برای مبارزه با دیوان و مرد کوهی رهرو ایست که بال معنوی فریدون را پرورش می دهد همانطور که گاو شیرده بال مادی فریدون را پروراند.
گاو پرمایه را ضحّاک مییابد و میکشد. (این بخش داستان بسیار اسطورهای است و اسطورههای آفرینش ایرانیان باستان را بازآفرینی میکند که اهریمن ششمین آفریدهی اورمزد، یعنی گاو و سپس کیومرث را میکشد.)
فریدون جان سالم به در میبرد و شانزده ساله است که از کوه پایین میآید تا کین پدرش را از ضحّاک بگیرد.
این سن یعنی 16 سالگی نمادی بر بیداری و آمادگی فریدون است در نوجوانی. بیداری در زمانی که هنوز گناهی مرتکب نشده و آماده دادخواهی است.
روزی کاوه نزد ضحّاک میرود و دادخواهی میکند که شاهی برای توست و “رنج و سختی” برای ما و از او پسرش را پس میگیرد که قرار بود خوراک ماران شود.
کاوه سپس به بازار میرود و مردم را سوی خود میخواند؛ چرم آهنگریاش را بر نیزه میکند و پرچم کاویانی را برپا میدارد؛ علیه ضحّاک برمیخیزد و مردم را به هواداری از فریدون فرا میخواند.
اینگونه همه به گِرد فریدون جمع میشوند و بر ضحّاک میشورند.
کاوه مردی است که از خود می گذرد تا عدل را بیاورد و می داند که شخصی لایق باید این امر خطیر را هدایت و به سر منزل مقصود برساند و آن، فریدون است.
شهرناز و ارنواز
شهرناز و ارنواز خواهران (به روایتی دختران) جمشیدند که از آنان در اوستا نیز نام رفته است. آنان زنانی اسطورهای هستند که به بیمَرگان میمانند. بانوان جمشیدند، سپس ضحاّک (که هزار سال عمر میکند) و پس از آن به همسری فریدون درمیآیند و از مرگ آنان سخنی نمیرود.
آنان را “لرزان چو بید” نزد ضحّاک میبرند و چارهای برایشان نمیماند که برای زنده ماندن به همسری ضحّاک درآیند. ضحّاک به آنان جادویی و بدخویی میآموزاند:
فریدون پس از فتح پایتخت، سر آنان را میشوید تا روانشان را از تیرگیها و آلودگیها بپالاید.
شستن سر نمادی بر پاکیزگی چاکرای تاج برای ارتباط با خداوند است.
آنگاه زنان به او باز میگویند که ضحّاک برای نگون ساختن فال اخترشناسان دست به کشتار گستردهی مردم و حیوان زده، تا تنش را در خون آنان بشوید.
پس فریدون ضحّاک را مییابد؛ در کوه دماوند به بند میکشد و جهانی از او آرامش میگیرد.
- ۹۳/۱۱/۰۴