اسکندر و الماس
در زمان حمله ی اسکندر به ایران اسکندر مسیر اصلی لشکر را به راهی انحرافی هدایت کرد و تا تاریکی شب به راه خود ادامه دادند و به مکانی رسیدند در میان دو کوه که در ان جا تاریکی نور به اوج خود رسیده بود در ان لحظه اسکندر به سربازانش دستور ایستادن داد ولشکریانش را متوقف کرد
اسکندر شروع به سخنرانی کرد در مورد جنگ پیش رو وسایر مساِل دیگر.....
و در ان هنگام که سربازانش اماده به رفتن شدن اسکندر دستور عجیبی داد
اسکندر دستور داد که مشعل ها را خاموش کنند و به راه ادامه دادند تا به مکانی در میان دو کوه رسیدن .....
به سربازان وفرمانده هانش گفت:ای جنگجویانه من در زیر سم اسب های شما شی است که اگر شما ان را بردارید پشیمان خواهی شد
واگر ان را برندارید پشیمان خواهید شد واگر زیاد و کم بردارید باز پشیمان خواهی شد
سپاهیان او از این گفته متجب شدن و گروهی اندکی از ان شی برداشتند وگروهی زیاد برداشتند وگروه دیگر گفتند چون ما چه برداریم و چه بر نداریم پشیمان میشویم پس ما بر نداشتن را انتخاب میکنیم و بعد از ان اسکندر دوباره دستور داد که سربازانش حرکت کنند
وتا دمیده صبح ان ها به راه خود خود ادامه دادند و وقتی صبح شد سربازان به ان شی که برداشته بودند نگریستند دیدند ان ش که برداشته بودن از جنس الماس بود
کسانی ک برداشته بودند پشیمان بودند که چرا بیشتر برنداشتند و کسانی که بر نداشتند پشیمان بودند که چرا برنداشتند
- ۹۳/۱۱/۰۵