انگشتر سلیمان
«انگشتری سلیمان علیه السلام» همان انگشتر و مُهر حضرت سلیمان علیه السلام است که گویند اسم اعظم الهی بر آن نقش بسته بود و سلطنت وی بر اِنس و جِن، وابسته آن بود، و دیوی، به شکل حضرت سلیمان علیه السلام، آن انگشتری را به دست آورد و چندی سلطنت کرد تا بار دیگر، انگشتری به دست حضرت سلیمان علیه السلام افتاد و سلطنت خود را باز یافت. نامهای دیگر آن: «خاتم جم»، «خاتم جمشید»، «انگشتری جم» و «انگشتری جمشید» است. («فرهنگ فارسی معین»، ج 5، ص 190)
یکی از خصائص حضرت قائم (عج) در هنگام ظهور، دارا بودن انگشتری سلیمان علیه السلام است. امام رضا علیه السلام در ضمن روایتی فرمود: «قائم (عج) کسی است که هر گاه خروج کند... انگشتری سلیمان علیه السلام و عصای حضرت موسی علیه السلام، همراه اوست».(«اعلام الوری»، ص 407، - «کشف الغمه»، ج 3، ص 445)
و این همان انگشتری است که حضرت علی (ع) در هنگام رکوع به گدا می دهد که سلمان آنرا از گدا خریده و به حضرت باز می گرداند. (وبلاگ نویس )
یکی از جذاب ترین تعبیرات "نفس و عشق" قصه دیو و سلیمان است که از دیر باز در ادب پارسی به اشاره و تلمیح از آن یاد شده است. قصه چنین است:سلیمان فرزند داوود، انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و سلیمان به دولت آن نام ،دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمت خود آورده بود،چنانچه برای او قصر ایوان و پیکره ها می ساختند.(سبا/۱۱۳) ، این دیو ان همان لشگریان نفسند که اگر آزاد باشندآدمی را به خدمت خود گیرند و هلاک کنند و اگر در بند و فرمان سلیمان روح باشند خادم دولتسرای عشق شوند. روزی سلیمان انگشتر خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت،دیوی از این واقعه باخبر شد،در حال خود را به صورت سلیمان در آورد و انگشتر را از کنیزک طلب کرد.کنیز انگشتر به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند و بر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد.
خلق از او پذیرفتند (از آنکه سلیمانی جز صورتی و خاتمی نمی دیدند) چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد و از ماجرا خبر یافت گفت سلیمان حقیقی منم، اما خلق او را انکار کردند و سلیمان که به ملک اعتنایی نداشت و در عین سلطنت هم خود را " مسکین و فقیر" می دانست، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد. اما دیو چون به تلبیس و حیل بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر او مقرر شد روزی از بیم آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد آن را در دریا افکند تا به کلی از میان برود و خود به اعتبار پیشینب مردم حکومت کند چون مدتی بدینسان گذشت مردم آن لطف و صفای سلیمان را در رفتار دیو ندیدند. به تدریج ماهیت ظلمانی دیو بر خلق آشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند و در کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی را بر جای او نشانند. در این احوال ،روزی سلیمان ماهیی گرفت و شکم آن را بشکافت و از قضا خاتم گمشده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد.
سلیمان به شهر نیامد اما مردم از این ماجرا خبر دار شدند و دانستند که سلیمان حقیقی در خارج از شهر است . پس در روز سیزده نوروز بر دیو بشوریدند و همه از شهر بیرون آمدند تا سلیمان را به تخت بازگردانند. و این رو ز به خلاف تصور عام روزی فرخنده و مبارک است. و شاید رسم خوردن ماهی در شب نوروز تجدید خاطره ای از یافتن نگین سلیمان و رمزی از تلاش انسان برای وصول به اسم اعظم عشق باشد که با نوروز و رستاخیز بهار همراه است و از همین روی نسیم نوروز نزد عارفان همان نفس رحمانی عشق است که از کوی یار می آید و چراغ دل می افروزد. (بر گرفته از کتاب "مقالات" دکتر الهی قمشه ایگویند حضرت سلیمان که علاوه بر مقام نبوت مقام پادشاهی را نیز داشت و به زبان کلیه حیوانات آشنا بود و جن انس و دیو و باد و تمام موجودات در اختیاراتش بود روزی ضمن مناجات به خداوند با عجز و لابه عرض کرد که بارالها که اجازه ده فقط یک روز جمیع مخلوقات تو را به ضیافت دعوت کنم و یک وعده یه آنان غذا بدهم خدای تعالا در خواست سلیمان را نمی پذیرفت و ضمن وحی به او نصیحت می فرمود که از اجرای این نیت در گذر ولی حضرت سلیمان مرتبا بر اصرار و درخواست خود می افزود و از خدا می خواست تا اجازه دهد تمام موجودات روی زمین را مهمان و یک وعده غذا به آن ها بدهد .
چون در خواست سلیمان از حد گذشت خداوند قبول فرمود و سلیمان به کلیه پیروان خویش دیو و جن و انس و حتی مور و ملخ فرمان داد تا می توانند آذوقه و خوراکی جمع و انبار کنند و در یک جا گرد آورند پس از گذشت ماهها مقدار خیلی زیادی از هر قبیل آذوقه در دشت وسیعی در کنار ساحل دریا جمع شد و مانند کوه بر روی هم انباشته گردید و حضرت سلیمان برای روز معینی کلیه جانداران را به ساحل دعوت کرد . وقتی همه انسانها و حیوانات حضور یافتند قبل از اینکه شروع به خوردن کنند و دست به چیزی بزنند ناگهان ماهی عظیمی سر از آب دریا در آورد و عرض کرد ای سلیمان صبحانه ی مرا زود برسان که از شدت گرسنگی تاب صبوری ندارم.
سلیمان فرمود تا شتری بریان در دهان آن ماهی که مانند غاری بود انداختند ماهی قورت داد و همچنان دهانش باز بود و وباره شتری و پس از آن فیلی و بعد از آن هرچی از آذوقه از قبیل گوشت و گلشن و سایر خوردنیه فراهم شده بود همگی در دهان او ریختند و با این حال دهانش بماند دقیقه نخستین باز بود و می گفت بدهید که سیر نشدم و هنوز گرسنه ام در حالی که از آن همه خوردنی و آذوقه چیزی باقی نمانده بود تا در دهان او بریزند و آتش اشتهایش را فرو نشانند . حضرت سلیمان از عجایب خلقت الهی به شگفت آمد و از آن ماهی پرسید مگر تو در روز چقدر خوراک میخوری ؟ عرض کرد یا نبی الله خداوند متعال هر روز سه قورت خوراک به من عطا می کند آنچه تو حال به من دادی نیم قورتش بود و اینک دو قورت و نیمش باقیست . سلیمان از کرده ی خود پشیمان گشت و روی نیاز به درگاه خدای چاره ساز آورد و اظهار عجز و ندامت فرمود . آنگاه عموم حیوانات بامر خداوند متفرق گشتند و هریک بروزی مقرر خود رسیدند و از نعمتهای روی زمین و طبیعت سیر شدند .
- ۹۳/۱۱/۰۴